به نام مهربانترین
همینطوری که تویه آینه نگاه میکرد متوجه شد که دیگه مویی روی سرش نمونده چند ماهی بود به خاطر توموری که توی مغزش بود شیمی درمانی میکرد توی سن شانزده سالگی تمام موهای سرش ریخته بود
کیفش رو برداشت باید به مدرسه می رفت
با خجالت وارد کلاس شد وقتی سرش رو بلند کرد اشک توی چشماش جمع شد
تمام همکلاسی هاش موهای سرشون رو از ته تراشیده بودن تا دوستشون تنها پسر بی موی کلاس نباشه
اینو نوشتم سلامتیه رفیق باوفا